سلام دخترم به دنیای کودکیت خوش اومدی
می نویسم برایت تا بدانی چقدر دوستت دارم ...
زندگی قشنگ ما وقتی داشت یکنواخت می شد
خدا یکی از فرشته هاش را از آسمون کم کرد
و تو را به ما هدیه داد تا زندگی ما روز به روز
قشنگ تر و شیرین تر بشه
و ما با همه وجودمان پاره تن و عصاره زندگی مان
را دوست می داریم
سارینا خونه دوستم پریسا در تبریز
دخترم خیلی بلا شدی تازه گیا که راه افتادی هر جا که میریم همه جا رو میزنی به هم تو خونه دوستم یه لحظه ننشستی چند تا از عروسک های کوچولوی دکوریشم انداختی شکوندی همش زیر میزا بازی میکردی ... ...
نویسنده :
مامان سودابه
23:25
شیطونی های سارینا جون
سارینا گوجه در تبریز
دخترم داشتیم از وانتی گوجه میخریدیم که شما قبل از خرید و نشسته یه گوجه برداشته بودی و با جون دل میخوردی وقتی دیدم که داشتی تمومش میکردی ... ...
نویسنده :
مامان سودابه
22:49
عشق به دستمال کاغذی
دخترم فقط دوست داری از جعبه دستمال کاغذی همه دستمال ها رو بیرون بیاری هر وقت که ساکت باشی میام میبینم یه جایی نشستی و با دستمال کاغذی مشغولی ...
نویسنده :
مامان سودابه
22:39
کادوهای روز دختر و روز کودکت عزیزم
آش دندونی
گلم 93/6/22 که تبریز بودیم برات آش دندونی پختیم که خیلی هم خوشمزه شده بود یه بار هم تو تهران برات پختم عکس آش و با چند تا از کادوهاتو برات میزارم خاله تهمینه خاله ساناز دختر خاله کیمیا دوست دایی جون آقای نامی دوست مامان جون عمه نسیم مامان جون صفیه و کبری دوستم ومامان بزرگ سکینه و عمه بهار و راحله و مریم هم وجه نقد دادن ...
نویسنده :
مامان سودابه
22:23
روز جمعه 93/6/14 و اومدن دایی جون
دخترم جمعه بود که دایی جون با دوستاش رفته بودن قم برا زیارت از اونجا هم اومدن خونه ما برات یه خرس و یه کامیون اسمارتیسی آورده بود تو هم همش بغل دایی جون بودی وقتی داشت میرفت خیلی ناراحت بودی چون که دوست نداشتی بره. دایی جون ازت عکس میگرفت قشنگ نگاهش میکردی میخندیدی حالا من ازت عکس بگیرم مگه میذاری دوست داشتی دایی جون پیشت بمونه ولی اون روز تو ورزشگاه آزادی بازی فوتبال بین تیم های تراکتورسازی تبریز و پرسپولیس بود که برا دیدن بازی رفتن خدا رو شکر که تراکتور سه به یک بازی رو برده بود و دایی که طرفدار تیم تراکتور هست خیلی خوشحال شده بود و با کلی پرچم تراکتو...
نویسنده :
مامان سودابه
20:29