سارینا کابری سارینا کابری ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

فرشته آسمونی

سلام دخترم به دنیای کودکیت خوش اومدی

 

می نویسم برایت تا بدانی چقدر دوستت دارم ...

 

 

زندگی قشنگ ما وقتی داشت یکنواخت می شد

 

خدا یکی از فرشته هاش را از آسمون کم کرد

 

و تو را به ما هدیه داد تا زندگی ما روز به روز

 

قشنگ تر و شیرین تر بشه

 

و ما با همه وجودمان پاره تن و عصاره زندگی مان

 

را دوست می داریم

 

محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

سارینا خونه دوستم پریسا در تبریز

دخترم خیلی بلا شدی تازه گیا که راه افتادی هر جا که میریم همه جا رو میزنی به هم تو خونه دوستم یه لحظه ننشستی چند تا از عروسک های کوچولوی دکوریشم انداختی شکوندی همش زیر میزا بازی میکردی ...               ...
13 آبان 1393

عشق به دستمال کاغذی

دخترم فقط دوست داری از جعبه دستمال کاغذی همه دستمال ها رو بیرون بیاری هر وقت که ساکت باشی میام میبینم یه جایی نشستی و با دستمال کاغذی مشغولی       ...
13 آبان 1393

آش دندونی

گلم 93/6/22 که تبریز بودیم برات آش دندونی پختیم که خیلی هم خوشمزه شده بود یه بار هم تو تهران برات پختم عکس آش و با چند تا از کادوهاتو برات میزارم        خاله تهمینه      خاله ساناز        دختر خاله کیمیا     دوست دایی جون آقای نامی     دوست مامان جون     عمه نسیم     مامان جون صفیه و کبری دوستم ومامان بزرگ سکینه و عمه بهار و راحله و مریم هم وجه نقد دادن ...
13 آبان 1393

روز جمعه 93/6/14 و اومدن دایی جون

دخترم جمعه بود که دایی جون با دوستاش رفته بودن قم برا زیارت از اونجا هم اومدن خونه ما برات یه خرس و یه کامیون اسمارتیسی آورده بود تو هم همش بغل دایی جون بودی وقتی داشت میرفت خیلی ناراحت بودی چون که دوست نداشتی بره. دایی جون ازت عکس میگرفت قشنگ نگاهش میکردی میخندیدی حالا من ازت عکس بگیرم مگه میذاری دوست داشتی دایی جون پیشت بمونه ولی اون روز تو ورزشگاه آزادی بازی فوتبال بین تیم های تراکتورسازی تبریز و پرسپولیس بود که برا دیدن بازی رفتن خدا رو شکر که تراکتور سه به یک بازی رو برده بود و دایی که طرفدار تیم تراکتور هست خیلی خوشحال شده بود و با کلی پرچم تراکتو...
13 آبان 1393